۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

دلم برای خودم چه قدر تنگ شده بود!

خیلی وقت است ننوشتم
مدتی است دلم هوای نوشتن کرده
مشغله های وروجکم اصلا نمی گذار یک لحظه برای خودم فرصت داشته باشم .
امروز برای اولین بار بعد از مدتها تنها در اتوبوس نشستم.
نه برای آوردن بچه از مهد کودک .
نه برای خریدن آنچه ضرورت دارد .
نه برای خریدن آنچه ضرورت ندارد .
و نه برای مهمانی رفتن .
نه برای تفریح کردن.

فقط برای خودم و برای رفتن به کلاس .
خنده دار است که ذوق کرده باشم؟!!
ولی خیلی ذوق داشتم.
مثل بچه هایی که کلاس اول می روند شاد بودم.

تمام مدت کلاس که دوساعت و نیم بود اصلا به نظرم نیامد.
کوتاه بود و مثل یک بستنی زود تمام شد .

هیچ فکری غیر از صدای معلم در ذهنم وول نمی خورد . حتی به وروجک هم فکر نمی کردم.

این چند روزی که مهد نمی رود و توی خانه است اینقدر شیرین شده ، اینقدر شیرین شده که آدم فقط حسرت له کردنش را دارد . ولی باز هم در کلاس یادش نمی افتادم . هر چند وقتی رسیدم خانه دلم برایش تنگ شده بود.

ولی چه قدر دلم برای تنهایی خودم هم تنگ شده بود .
تازه امشب فهمیدم.

۳ نظر:

  1. الهی قربونت برم من
    قربون تو و اون بچه شیرینت که ما رو هم هلاک کرده
    تنهایی واقعا به در بخوره. خیلی موافقم که آدم گاهی دلش برای تنهاییش تنگ میشه.
    غصه نخور زودی بزرگ میشه فهمیده تر میشه تو میتونی با خودت تنهاباشی

    پاسخحذف
  2. راستش آدم انتظار دارد اینجا زود به زود به روز شود. بیشتر از آن دلش می‏خواهد از احوال بهار باخبر باشد. به قول آبجی وسطی شاید یک جای دیگه می‏نویسید؟!! یکی نیست بیاد ته توی وبلاگ من رو در بیاره و با آمار وبلاگ شما مقایشه کنه. خداییش من یه نفرم‏ها!

    پاسخحذف
  3. نه خنده دار نیس که ذوق کرده باشی! وای چقد دوس ت دارم چه ورژن تنهاتو چه ورژن مامانتو!
    دلم واسه نوشته هات تنگولیده بود... اینجا خلوته دوسش ندارم، دلم می گیره!
    مممممممممم............

    پاسخحذف