۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

یه دقه گوشی....!

دارم با دوستم در کانادا چت می کنم.

دختری(2 سال و نیمه از تهران!): مامان بیا این پارچه ها رو برام تا کن!
من: مامان دارم با خاله چت می کنم باید یک کم صبر کنی.
دختری: نه باید الان بیای !
من: نمی تونم مامان جان . دارم حرف می زنم.
دختری(با عصبانیت): نــــــــــــــــــه! باید الان بیای.
بابا: عزیزم مامان داره با خاله حرف می زنه. اگه الان بیاد پیش تو خاله می گه " اِ پس کودوستم؟ کجا رفت؟"
دختری: نه بابا باید بگه یه دقه گوشی...،
یه دقه کام کی اِر!( کامپیوتر)....!!!!!.
من و بابا: فک ها در حال افتادن!!!!

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

جگر شرحه شرحه من


پايين پيرهن كوتاه خونگيش رو ميگيره و توي انگشتاش ميچرخونه. هنوز چشماش از اشك چند دقيقه پيش سرخه. مياد جلوي من. تمام قد كه ايستاده باشه بازم كل هيكش نيم مترم نيست. لب بر ميچينه و ميگه: خاله آرومم كن!دستام رو باز ميكنم. ميگم بيا بغلم آرومت كنم. سرش رو ميزاره روي شونه ام. آرامشش بهم خورده بود چون من و مامانش داشتيم سعي ميكرديم با بازي و شادي قانعش كنيم بريم آب بازي. با دل آدم بازي ميكنه اين بچه. داره خنچ ميندازه روي قلبم. هر وقت به جمله اشو پارچه موچوله شده لاي انگشتاش و دو سال و چند ماهه بودنش فكر ميكنم قلبم آب ميشه. اشكم در مياد. نميدونم اين وابستگيه، شيفتگيه، چيه؟! هر چي هست ما مبتلا شديم به اين بچه. خدا حفظش كنه. خدا تمام دختر كوچولوهاي دنيا رو حفظ كنه كه اينقدر شيرينن. خدا همه بچه هاي دنيا رو نگه داره. هر جا هستن. يعني ميشه؟ دلم گرفته امشب. دلم ميخواست كاش بيشتر توي بغلم نگهش ميداشتم و فشارش ميدادم.حس پناه جويي(!) هر بچه اي چه از شر جنگ و بد رفتاري چه از ترس آب با دلم همين كاري رو ميكنه كه اين نيم وجبي و حسش كرده.
***
من اين چينهاي ظريفي كه زير چشم داري دوست دارم. دوست دارم وقتي روبرويت را نگاه ميكني به اين چشمها با اين تركيب هنرمندانه شان و مژه هاي بلند و مشكي كه رويشان را گرفته اند، خيره باشم. ميدانم. شايد خوشايند نباشد حس كني زير نظري اما از طرف بد كسي كه زير نظر نيستي؟ نگران نباش امنيتت را بهم نميزنم. فقط دوست دارم نگاه كنم. به رگ درشتي كه از كنار چشم و از روي تيغه بيني ات رد شده. خودت ميدانستي كه وقتي احساساتت فوران ميكند اين رگ كمي باد ميكند؟ نه انقدر كه از زيبايي ات كم كند ها! و نميداني وقتي چشمها و بيني ات سرخ ميشوند و همزمان رگ روي تيغه هم ورم ميكند چاره اي برايم نميماند جز اينكه دستهايم را گره كنم دور گردنت و ببوسمت.
تو براي من خيلي جديدي. دلم كه براي مامان يا بابا ميسوزد و تنگ ميشود يا وقتي دلم براي خواهرهايم تنگ ميشود تو هستي. امكاني كه قبل از تو نبود.
خدا رو شكر.
***
حيف! يك زماني وبلاگ دو سه ساله اي داشتم كه اگر ... مزاحم نميشد حالا عمر طولاني تري داشت و گوشه آرشيوش عين مدالهاي روي سينه نظامي ها برايم غرور مي آورد.
حيف! حرفهاي خوبي تويش نوشته بودم. از ده تا يكيش كه خوب بود! از وبلاگم كپي گرفته بودم. حالا هر چه ميگردم كپي ها هم نيستند.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

رفتن، از نوع دلپذیرش!

دیگه جدی جدی داریم میریم
خیلی خوشحالم . وقتی فکر می کنم از هیاهو و سختی هایی که روی روحم ناخن می کشند دور می شوم احساس امنیت می کنم.

ولی ای کاش سقف
خانه ی خودمان سوراخ سوراخ نشده بود!

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

بی حجمی، بی پنجرگی

مدت هاست با وبلاگ و وبلاگی ها سر و کار نداشته ام. مدت هاست دچار بی کسی مجازی شده ام. مدت هاست برای خوانده شدن نمی نویسم.

اینجا می تواند شبیه یک خانه بشود که من هیچ وقت در واقعیت در آن زندگی نکرده ام! خانه ای که هم خانه هایش خواهر های عروس شده و مادرشده ی من هستند. و حالا من فرصت زندگی با آنها را پیدا کرده ام. اینجا من هم یک اتاق دارم. دلم می خواهد اینجا جایی باشد برای اینکه آنها که حوصله شان را دارم و حوصله ام را دارند به من سر بزنند.


دوباره پا به این دنیا می گذارم. با تردید، با احتیاط. با تناقض. چون هم برای فرار از دیگران و هم برای فرار از تنهایی آمده ام

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

اولين پست كاربر سوم

تمام مدتي كه فنچ ها اون بالا دارن بالا و پايين ميپرن و بوق هاي ريزشون رو ميزنن، اين پايين مرغ عشقها بي صداي بي صدا دارن سرو صورت و تن همديگر رو ميبوسن. اينقدر وقتي به هم ميچسبن و براي هم ناز ميكنن قشنگ ميشن كه دلم ضعف ميره براشون.
ما كه يك خط درميون مبهوت ايناييم.
***
رعد و بارون مردادي! دم اذان و مقدار متنابهي عشق كه توي دلم موج ميزنه. واقعا حيفه كه نرم پايين و كنار جوي پر آب محل قدم نزنم. مگه من چي ميخواستم از زندگي جز همين آرامشي كه لحظه اي اش هم غنيمته توي اين دنيا!
***
ديروز اوباما گفت: اينا براي دولت ما كار نكردن. آزادشون كنيد.
وكيلشون گفت: نتونستم تا حالا باهاشون صحبت كنم.
امروز ايران گفت: محرز شده برامون جرمشون
!