۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

جگر شرحه شرحه من


پايين پيرهن كوتاه خونگيش رو ميگيره و توي انگشتاش ميچرخونه. هنوز چشماش از اشك چند دقيقه پيش سرخه. مياد جلوي من. تمام قد كه ايستاده باشه بازم كل هيكش نيم مترم نيست. لب بر ميچينه و ميگه: خاله آرومم كن!دستام رو باز ميكنم. ميگم بيا بغلم آرومت كنم. سرش رو ميزاره روي شونه ام. آرامشش بهم خورده بود چون من و مامانش داشتيم سعي ميكرديم با بازي و شادي قانعش كنيم بريم آب بازي. با دل آدم بازي ميكنه اين بچه. داره خنچ ميندازه روي قلبم. هر وقت به جمله اشو پارچه موچوله شده لاي انگشتاش و دو سال و چند ماهه بودنش فكر ميكنم قلبم آب ميشه. اشكم در مياد. نميدونم اين وابستگيه، شيفتگيه، چيه؟! هر چي هست ما مبتلا شديم به اين بچه. خدا حفظش كنه. خدا تمام دختر كوچولوهاي دنيا رو حفظ كنه كه اينقدر شيرينن. خدا همه بچه هاي دنيا رو نگه داره. هر جا هستن. يعني ميشه؟ دلم گرفته امشب. دلم ميخواست كاش بيشتر توي بغلم نگهش ميداشتم و فشارش ميدادم.حس پناه جويي(!) هر بچه اي چه از شر جنگ و بد رفتاري چه از ترس آب با دلم همين كاري رو ميكنه كه اين نيم وجبي و حسش كرده.
***
من اين چينهاي ظريفي كه زير چشم داري دوست دارم. دوست دارم وقتي روبرويت را نگاه ميكني به اين چشمها با اين تركيب هنرمندانه شان و مژه هاي بلند و مشكي كه رويشان را گرفته اند، خيره باشم. ميدانم. شايد خوشايند نباشد حس كني زير نظري اما از طرف بد كسي كه زير نظر نيستي؟ نگران نباش امنيتت را بهم نميزنم. فقط دوست دارم نگاه كنم. به رگ درشتي كه از كنار چشم و از روي تيغه بيني ات رد شده. خودت ميدانستي كه وقتي احساساتت فوران ميكند اين رگ كمي باد ميكند؟ نه انقدر كه از زيبايي ات كم كند ها! و نميداني وقتي چشمها و بيني ات سرخ ميشوند و همزمان رگ روي تيغه هم ورم ميكند چاره اي برايم نميماند جز اينكه دستهايم را گره كنم دور گردنت و ببوسمت.
تو براي من خيلي جديدي. دلم كه براي مامان يا بابا ميسوزد و تنگ ميشود يا وقتي دلم براي خواهرهايم تنگ ميشود تو هستي. امكاني كه قبل از تو نبود.
خدا رو شكر.
***
حيف! يك زماني وبلاگ دو سه ساله اي داشتم كه اگر ... مزاحم نميشد حالا عمر طولاني تري داشت و گوشه آرشيوش عين مدالهاي روي سينه نظامي ها برايم غرور مي آورد.
حيف! حرفهاي خوبي تويش نوشته بودم. از ده تا يكيش كه خوب بود! از وبلاگم كپي گرفته بودم. حالا هر چه ميگردم كپي ها هم نيستند.

۳ نظر:

  1. من مشتري پروپا قرص اين وبلاگم. دلم براتون هميشه تنگه خواهراي مهربونم. حتي وقت هاي كمي كه با هميم.
    غزاله! اين خاله بودن ما رو مي كشه!

    پاسخحذف
  2. وای غزاله، من عاشق این نوشته هایت بودم، عاشقش بودم ها!

    چقدر حیف بود که این همه مدت نمی نوشتی :( چقدر خوبه که برگشتی :)

    پاسخحذف
  3. من بودم پاراگراف آخر رو تو یک پست جداگانه ثبت می‏کردم. قبول دارید با دوتای اول قابل مقایسه نیستند؟!

    پاسخحذف